مرادف چراغ خاموش و چراغ کشته و چراغ افسرده. (آنندراج). چراغ بسمل: ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟ حافظ. به گرددیر و حرم دل بدست میگردیم چراغ مردۀ ما تا کجا شود روشن ؟ صائب (از آنندراج). رجوع به چراغ خاموش و چراغ افسرده و چراغ کشته شود
مرادف چراغ خاموش و چراغ کشته و چراغ افسرده. (آنندراج). چراغ بسمل: ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟ حافظ. به گرددیر و حرم دل بدست میگردیم چراغ مردۀ ما تا کجا شود روشن ؟ صائب (از آنندراج). رجوع به چراغ خاموش و چراغ افسرده و چراغ کشته شود
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، فانوس، چروند، چراغ پرهیز، قندیل، چراغ واره، چراغ بادی، چراغدان، چراغبانه، مردنگی
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، فانوس، چَروَند، چِراغ پَرهیز، قِندیل، چِراغ وارِه، چِراغِ بادی، چِراغدان، چِراغبانه، مَردَنگی
لازم از چراغ کشتن. (آنندراج). خاموش شدن چراغ. (ارمغان آصفی). مردن چراغ. فرومردن چراغ. فروکش کردن چراغ. گل شدن چراغ. چراغ نشستن: آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد باورم کن که ازین درد بتر کس را نی. خاقانی. امروز فلک شعلۀ داغش مرده است نور مه و مهر در دماغش مرده است دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای کاین خانه تاریک چراغش مرده است. ذوقی اردستانی (از آنندراج). رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود. - چراغ کسی فرومردن، چراغ کسی مردن، کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی: نوبت راحت و کرم بگذشت تا چراغ کیان فرومرده است. خاقانی
لازم از چراغ کشتن. (آنندراج). خاموش شدن چراغ. (ارمغان آصفی). مردن چراغ. فرومردن چراغ. فروکش کردن چراغ. گل شدن چراغ. چراغ نشستن: آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد باورم کن که ازین درد بتر کس را نی. خاقانی. امروز فلک شعلۀ داغش مرده است نور مه و مهر در دماغش مرده است دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای کاین خانه تاریک چراغش مرده است. ذوقی اردستانی (از آنندراج). رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود. - چراغ کسی فرومردن، چراغ کسی مردن، کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی: نوبت راحت و کرم بگذشت تا چراغ کیان فرومرده است. خاقانی
دهی است جزء دهستان سجاسرود بخش قیدار شهرستان زنجان، که در 23هزارگزی شمال باختری قیدار و 5هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و113 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، انگور، میوه و قلمستان. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان سجاسرود بخش قیدار شهرستان زنجان، که در 23هزارگزی شمال باختری قیدار و 5هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و113 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، انگور، میوه و قلمستان. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
چراغدان را گویند. (برهان) (آنندراج). چراغدان. (ناظم الاطباء). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چراغواره. چراخواره. جاچراغی. چراغدان. رجوع به چراخواره و چراغواره شود، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغپا
چراغدان را گویند. (برهان) (آنندراج). چراغدان. (ناظم الاطباء). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چراغواره. چراخواره. جاچراغی. چراغدان. رجوع به چراخواره و چراغواره شود، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغپا